با معرفی شخصیتهای
داستان به کودک ازاو
بخواهید در خواندن
داستان شما را
همراهی کند
بچه شیر
شیر مادر
راز
بچه خرگوش خرگوش مادر
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود.
یک روز که مشغول بازی در چمنزار بود، را دید و به او گفت: «تو چه قدر سفید و قشنگی! بیا با هم بازی کنیم.»
گفت: «اگر توانستی مرا بگیری!» دوید و هم به دنبال او دوید.
و تمام صبح را با هم بازی کردند و خندیدند.
نزدیک ظهر به گفت:
«من گرسنه هستم. میخواهم به خانه بروم و غذا بخورم. تو هم با من میآیی؟»
[[page 17]]
انتهای پیام /*