فرشتهها
چند روز پیش، بچهی دایی عباس به دنیا آمد، یک پسر کوچولوی کوچولو. من و پدر و مادر به خانهی مادربزرگ رفتیم تا بچهی دایی عباس را ببینیم.
زن دایی او را در یک پتوی نرم پیچیده بود.
گفتم: «اسمش را چی گذاشتید؟» زن دایی گفت: «حسین!»
مادرم بچه را بوسید و گفت: «راستی که حسین است.» پرسیدم: «چرا گفتید راستی که حسین است؟»
مادرم گفت: «حسین یعنی همهی زیباییها. این بچه خیلی زیباست. دعا میکنم مثل امام خوبمان حسین (ع) رفتار و اخلاق و کارهایش هم زیبا باشد.»
دایی عباس مرا بغل گرفت و گفت: «یک فرشتهی کوچولو به فرشتههای این دنیا اضافی شد.» من خندیدم و دایی عباس را بوسیدم.
[[page 8]]
انتهای پیام /*