مجله خردسال 150 صفحه 22

کد : 98263 | تاریخ : 17/06/1384

قصه­های من یک درخت تنهای تنها، در کوچه­ی ما است. او فقط با تیرهای چراغ برق دوست است. یک شب، سایه­ی درخت توی اتاق آمد. روی دیوار نشست و به من نگاه کرد. با درخت دوست شدم و برایش قصه گفتم. فردای آن شب، نور همه­ی چراغ­های خیابان، روی دیوار اتاق تابیدند. آن­ها هم مثل سایه­ی درخت، می­خواستند برایشان قصه بگویم. حالا من و نور چراغ­ها و سایه­ی درخت، با هم دوست هستیم. آن­ها قصه­های مرا خیلی دوست دارند.

[[page 22]]

انتهای پیام /*