قصهی حیوانات
1)یک روز وقتی پنگوئنها مشغول بالا رفتن از صخرهها بودند...
3) پنگوئن گفت: «باید برگردم و برادرم را پیدا کنم.» همه گفتند: «چیزی به تاریک شدن هوا نمانده، نرو!»
2( پنگوئن به پشت سرش نگاه کرد تا برادرش را صدا کند، اما او را ندید.
[[page 20]]
انتهای پیام /*