مجله خردسال 158 صفحه 22

کد : 98459 | تاریخ : 12/08/1384

روسری گل­گلی روسری گل گلی مادرم روی بند بود. باد آمد و روسری را برد. دشت گفت: «به به! چه گل­های قشنگی! آن­ها را به من می­دهی؟» باد گفت: «نه!» درخت گفت: «به به! چه گل­های قشنگی! آن­ها را به من می­دهی؟» باد گفت: «نه!» گفتم: «این روسری مادر من است. آن را به من می­دهی؟» باد گفت: «این تکه­ای از دامن بهار است! آن را فقط به او می­دهم.» باد رفت و روسری گل گلی مادرم را برد.

[[page 22]]

انتهای پیام /*