مجله خردسال 161 صفحه 18

کد : 98483 | تاریخ : 03/09/1384

باز می­کنم.» چشم­هایش را بست و شروع کرد به شمردن: «یک، دو، سه، ...» پرید روی شاخه­ی درخت، درست جایی که پر از موز بود و مشغول خوردن موز شد. دوباره برگشت زیر خاک، همان جایی که نرم و خیس و خنک بود. شیرجه زد توی آب و مشغول شنا کردن و زیر آبی رفتن شد. ، تا ده شمرد و چشم­هایش را باز کرد. هرچه به دور و بر نگاه کرد، نه را دید، نه را و نه را. همه جا را گشت اما دوستانش را پیدا نکرد. و و ، یادشان رفت که قــایم باشک بــازی می­کردند و هر کدام مشغول کـار

[[page 18]]

انتهای پیام /*