مجله خردسال 161 صفحه 19

کد : 98484 | تاریخ : 03/09/1384

خودشان شده بودند. که تنهایی حوصله­اش سر رفته بود، تصمیم گرفت به خانه برگردد. همان موقع را دید که سرش را از خاک بیرون آورده. با خوش­حالی گفت: «من تو را پیدا کردم!» با تعجب گفت: «ولی من گم نشده بودم!» گفت: «بازی قایم باشک! تو پنهان شدی. یادت می­آید؟» و ، صدای را شنیدند و یادشان آمد که داشتند بازی می­کردند. از درخت پایین آمد، هم از آب بیرون آمد و هم از خاک. همه دور نشستند و به حواس پرتی خودشان خندیدند!

[[page 19]]

انتهای پیام /*