قصهی حیوانات
3) او سمور آبی را دید که به لانه نزدیک میشد. 4) راسو به سرعت به طرف لانه رفت و جلوی در لانه ایستاد و به سمور گفت: «از اینجا برو!»
1) یک روز وقتی که خانم راسو در لانه مراقب بچههای کوچولو بود...
2) آقای راسو برای
گرم کردن بچهها،
برگهای خشک جمع میکرد که صدایی شنید.
[[page 20]]
انتهای پیام /*