مجله خردسال 168 صفحه 19

کد : 98680 | تاریخ : 22/10/1384

با ترس و لرز دنبال رفت و به طویله­ی رسید. فکر می­کرد می­خواهد با او دعوا کند اما یک ظرف پر از شیر برای آماده کرده بود. گفت: «تو میهمان ما هستی!» گفت: «و گرسنه­ای! پس بخور!» با خوش­حالی مشغول خوردن شیر شد. و خیلی مهربان بودند. تصمیم گرفت پیش آن­ها بماند، برای همیشه. هنوز هم اگر از کنار آن مزرعه بگذری، و و را می­بینی که خوب و خوش کنار هم زندگی می­کنند.

[[page 19]]

انتهای پیام /*