گفت: «شاید این یک کرم کوچولو وخوش مزه باشد.»
گفت: «شاید هم خوشمزه نباشد.»
گفت: « جان! جلوتر نرو!«
چنگالهایش را باز و بسته کرد وگفت: «اگر کرم باشد, از من میترسد!»
اما از نترسید.
گفت: «نترسید! نترسید! پس کرم نیست.»
گفت: «اگر کرم نیست, پس چیست؟»
همین طور توی آب حرکت میکرد و این طرف و آن طرف میرفت.
گفت: «فکر میکنم چیز خطرناکی است, چون نوک تیزی دارد.»
و و آرام به نزدیک شدند.
[[page 18]]
انتهای پیام /*