مجله خردسال 179 صفحه 18

کد : 98959 | تاریخ : 24/01/1385

کنار او ایستاد و گفت: «خوردن من کار خوبی نبود!» گفت: «کمک کن تا زبانم را بیرون بیاورم.» گفت: «من خیلیکوچک هستمونمیتوانم به تو کمک کنم،اما میتواند.» به سراغ رفت و به او گفت که زبان به گیر کرده است و از خواست تا به او کمک کند. آمد و با خرطومش را گرفت و کشید. اما زبان به گیر کرده بود. فریاد زد: «نه! مرانکش! الان زبانم کنده می­شود!» و نشستند و فکر کردند.

[[page 18]]

انتهای پیام /*