مجله خردسال 184 صفحه 6

کد : 99031 | تاریخ : 28/02/1385

عروسک کوکی دستپاچه دور خودش می­چرخید. آدمک داد می­زد و حباب­های کوچک از دهانش بیرون می­آمدند. عروسک، محکم به فنجان تنه زد. فنجان برگشت. چای روی میز ریخت و «چک، چک» کف آشپز خانه سرازیر شد. آدمک با موهای چسبناک و لباس خیس، خودش را تکاند و گفت: «وای! داشتم خفه می­شدم.» بعد،از روی میز پایین پرید و به طرف حمام راه افتاد. عروسک کوکی نفس راحتی کشید. با خودش گفت: «شکر خدا! مثل این که عقلش سر جایش آمده. عجب مارمولکی!»

[[page 6]]

انتهای پیام /*