مجله خردسال 184 صفحه 17

کد : 99042 | تاریخ : 28/02/1385

زنبور کرم گل صدف برگ خواب کفشدوزک حلزون یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود. یک روز گرم آفتابی، روی نشسته بود که کم­کم خوابش برد، یک خواب خوش و شیرین. اما ناگهان از راه رسید و شروع کرد به «خرت، خرت» خوردن . از خواب پرید. را دید که مشغول خوردن است. عصبانی شد و گفت: «چرا نمی­گذاری بخوابم؟!» گفت «تو روی غذای من خوابیدی. این سبز و خوش­مزه، غذای من است.»

[[page 17]]

انتهای پیام /*