مجله خردسال 188 صفحه 6

کد : 99115 | تاریخ : 25/03/1385

گوشواره­ای دوباره فریاد زد: «فهمیدم! تو کار خودت را کردی. حالا نوبت من است.» قرقره­ی سفید با دهان باز کوچکش به آسمان آبی قشنگ نگاه می­کرد. ناگهان احساس کرد از روی زمین بلند شده. چیزی نگذشت که خود را میان زمین و آسمان دید و بالا و بالا تر رفت. گوشواره­ای آن را با خودش آن بالا بالا­ها کشید. قرقره­ی سفید به آسمان رسید.

[[page 6]]

انتهای پیام /*