مجله خردسال 182 صفحه 18

کد : 99211 | تاریخ : 14/02/1385

، را به نشان داد و گفت: «اگر بتوانم آن را از بچینم،به تو می­دهم!» صدای آن­ها را شنید. او اصلا دلش نمی­خواست با دندان­های تیزش او را گاز بگیرد یا او را بخورد. به نگاه کرد و گفت: «اگر یک گاز از این سیب به بدهی، او سیب را از می­چیند.» با خوش­حالی گفت: «آفرین! چه فکر خوبی کردی. این سیب آن­قدر بزرگ است که من و تو و می­توانیم با هم آن را بخوریم!» فریاد زد: «من سیب نیستم. مرا نخورید!»

[[page 18]]

انتهای پیام /*