مجله خردسال 196 صفحه 6

کد : 99423 | تاریخ : 19/05/1385

تپه­ی بزرگی که پایین چمنزار بود، دماغ غول بود و چمنزار سبز، موهای سر او، مردم نمی­دانستند چه کنند و چه بگویند. ناگهان پسرک کوچکی از میان جمعیت شروع کرد به نی­لبک زدن. او کوچک­ترین چوپان ده بالا بود و راز خواب غول چمنزار را می­دانست. غول وقتی صدای آرام و زیبای نی­لبک را شنید، پلک­هایش را بست و دوباره خوابید. از آن روز به بعد، مردم ده بالا و پایین، هرگز باهم دعوا نکردند. در چمنزار سبز و زیبا فقط صدای نی­لبک چوپان به گوش می­رسید و ... غول، خواب خواب بود.

[[page 6]]

انتهای پیام /*