بزغاله مهری ماهوتی من خواب دیدم هـی میدویـدم یـک دفعه آمد «بع و بع و بع» افتـادم از تخت به جـای چـوپـان بزغـاله هستم با پـا و دستم گـرگ نـاقـلا پـریـدم از جا مامان را دیدم او را بوسیـدم