مجله خردسال 211 صفحه 17

کد : 99770 | تاریخ : 02/09/1385

گورخر کرگدن دوستان تازه پلنگ شیر یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود. یک روز وقتی که مشغول آب خوردن بود، به او نزدیک شد و گفت: «سلام، دوست من» سرش را بلند کرد و را دید. با خوشحالی گفت: «تو میخواهی با من دوست شوی؟» خندید و گفت: «بله دوست من!» گفت: «پس بیا با هم به چمنزار برویم. آنجا پر از علفهای تازه است.» گفت: «باید را هم خبر کنیم. هم دلش میخواهد با تو دوست شود.»

[[page 17]]

انتهای پیام /*