گفت: « هم مثل تو نمیخواهد مرا بخورد؟»
گفت: «نه! همینجا بمان تا بروم و را با خودم بیاورم.»
رفت و همانجا منتظر ماند.
همین موقع به رسید و گفت:
«میخواهم به چمنزار بروم و علف تازه بخورم. تو هم میآیی؟»
گفت: «نه! من منتظر و هستم.»
با تعجب پرسید: « و ؟ تو با آنها چه کار داری؟»
جواب داد: «آنها دوستان من هستند و میخواهند با من به چمنزار بیایند.»
[[page 18]]
انتهای پیام /*