قصهی حیوانات
2 ) خفاش کوچولو، هرچه کرد خوابش نبرد. پس
پرواز کرد و از لانه بیرون آمد.
1 ) یک شب، وقتی که همهی خفاشها خوابیده بودند...
3)کنار برکه نشست تا
کمـی آب بــخـورد. اما
چشمش به یک قورباغه
افـتـاد که روی درخـت
نشسته بود.
4 ) خفاش نزدیک قورباغه رفت و پرسید:
«تو هم مثل من از لانهات دور شدهای؟»
[[page 20]]
انتهای پیام /*