مجله خردسال 229 صفحه 18

کد : 100023 | تاریخ : 23/01/1386

گفت:«مدادرنگیهایم را گم کرده­ام.» گفت:«غصه نخور من یک دارم آن را به تو میدهم.» رفت و را آورد. با یک خورشید کشید و گفت:«نمی­توانم فقط با نقاشی کنم.» ودوباره گریه­اش گرفت. صدای گریهی را شنید.از لانه بیرون آمد و گفت:«غصه نخور! من یک دارم.آن را برایت می­آورم.» رفت و را آورد. با یک گل کشید و گفت:«فقط با و نمی­توانم نقاشی کنم.» و باز گریه کرد. صدای گریه­ی او را شنید. از لانه بیرون آمد و گفت:«غصه نخور! من یک دارم.آن را برای تو می­آورم.»

[[page 18]]

انتهای پیام /*