مجله خردسال 230 صفحه 17

کد : 100050 | تاریخ : 30/01/1386

آرزوی ماهی آهو ماهی لاک پشت یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا، هیچ کس نبود. نزدیک دریاچه زندگی می­کرد. او هر روز برای شنا به دریاچه میرفت. با دوست بود. با هر روز با هم بازی می­کردند، بعد برای از جنگل تعریف میکرد از از از . خیلی دلش میخواست به جنگل برود و دوستان را ببیند. هم دلش می­خواست ماهی را به جنگل ببرد. اما چه طوری؟ نمیدانست !

[[page 17]]

انتهای پیام /*