مجله خردسال 231 صفحه 8

کد : 100069 | تاریخ : 06/02/1386

فرشتهها حسین یک عادت بد پیدا کرده بود . او دستش را توی دهانش میکرد. هر چه دایی و زن دایی به او می­گفتند؛نکن! فایده­ای نداشت . یک روز، وقتی که دایی عباس و زن­دایی و حسین خانهی ما بودند، به یاد ذره بینی افتادم که دایی عباس به من داده بود.حسین را به اتاق بردم و با ذره­بین زیر ناخنهایش را که سیاه و کثیف بود به او نشان دادم. به حسین گفتم:وقتی دستت را توی دهانت میکنی، همه­ی این میکروبها میروند توی دلت و تو را مریض میکنند. حسین هیچ وقت ذره­بین ندیده بود. او حتی میکروبهای زیر ناخن هایش را هم ندیده بود. وقتی ما از اتاق بیرون آمدیم، حسین با ذره­بین من، میکروب­های زیر ناخن­هایش را به همه نشان داد و دیگر دستش را توی دهانش نکرد. دایی عباس، مرا بغل گرفت و بوسید و گفت:تو کاری کردی که امام حسن عسگری(ع) گفتهاند . پرسیدم:چه کاری دایی جان ؟! دایی عباس گفت:امام حسن عسگری گفتهاند که هر وقت می­خواهید به کسی بگویید که چه کاری درست است و چه کاری غلط، یا به او بگویید کاری که انجام می­دهد درست نیست، با او تنها صحبت کنید تا جلوی دیگران خجالت نکشد و ناراحت نشود. گفتم:مثل حسین ! دایی خندید و گفت:مثل حسین ! اما حسین هنوز با ذره بین مشغول پیدا کردن میکروبهای دستش بود!

[[page 8]]

انتهای پیام /*