مجله خردسال 233 صفحه 4

کد : 100093 | تاریخ : 20/02/1386

کرم­کوچولو مرجان کشاورزی آزاد یکی بود، یکی نبود. یک کرم کوچولو و یک لاک­پشت بزرگ با هم دوست بودند. کرم هر روز سوار لاک پشت میشد و با هم روی آب دریاچه گردش می­کردند . یک روز لاک­پشت بزرگ به کرم کوچولو گفت:«اگر من نبودم، ماهی­های دریاچه تو را یک لقمه میکردند !» کرم گفت:«فکر نمیکنم ماهی­های دریاچه از من خوششان بیاید !» لاک­پشت گفت:«ماهی­ها، کرمهای کوچولو و خوش­مزه­ای مثل تو را خیلی دوست دارند. مراقب باش توی آب نیفتی !» کرم کوچولو گفت:«پس تماشا کن و ببین که ماهی­ها از من میترسند!» کرم کوچولو این را گفت و قبل از این که لاک­پشت چیزی بگوید، پرید توی آب. لاک­پشت خیلی ترسیده بود برای همین هم رفت زیر آب تا کرم کوچولو را پیدا کند. ماهی­ها تا چشمشان به کرم افتاد به طرف او رفتند.کرم فریاد زد:«جلو نیایید! من به قلاب ماهی­گیری وصل هستم !»

[[page 4]]

انتهای پیام /*