مجله خردسال 233 صفحه 19

کد : 100108 | تاریخ : 20/02/1386

کمی علف خورد. کمی دوید، کمی نشست و خیلی زود حوصله­اش سررفت. پیش و و رفت و گفت:«حوصله­ام سر رفت. با من هم بازی می­کنید؟» گفت :«بله!» گفت:«تو دوست ما هستی.» گفت:«اگر همه با هم بازی کنیم بیشتر خوش می­گذرد.» آن روز ، و و و با هم بازی کردند،گردش کردند و با هم به مزرعه برگشتند. آن روز آن قدر به خوش گذشت که دیگر هیچ وقت تنهایی به دشت نرفت.

[[page 19]]

انتهای پیام /*