مجله خردسال 237 صفحه 6

کد : 100151 | تاریخ : 17/03/1386

آب گذشت، حلزون جیغ کشید: «آهای... کمک! کمک!» اما گربه، مرغ و جوجه هم صدای او را نشنیدند. این وسط، خاک و باد و آفتاب، صدای حلزون را شنیدند. به دادش رسیدند. باد، ابرها را برد. خاک، آب­ها را خورد. آفتاب، همهجا را خشک کرد. حلزون خواست برود به خانهاش برسد، دید خانهاش همانجا است. روی شاخهها، کنار برگها!

[[page 6]]

انتهای پیام /*