مجله خردسال 237 صفحه 20

کد : 100165 | تاریخ : 17/03/1386

قصهی حیوانات و گوساله کوچولو بدون مادر در مزرعه ماند. یک روز آقای مزرعه دار، همهی گاوهایش را به دهکدهای دیگر برد، تا آقای دامپزشک آنها را معاینه کند. کاکلی گفت: «غصه نخور! سینه سرخ او را دید و گفت: «غصه نخور! بیا میوه بخور!» اما گوساله نخورد. بیا ماهی بخور!» اما گوساله، ماهی هم نخورد.

[[page 20]]

انتهای پیام /*