
دیگ آش را برداشت. آن را پشت پای فیل که آنجا ایستاده بود، گذاشت. فیله آمد پایش را جابهجا کند ، پایش به دیگ آش خورد و تمام آشها روی زمین ریخت.
کلاغ چهارمی پرید و پرید به سه کلاغ دیگر رسید و گفت: «نه شام عروسی بود، نه غذای مهمانی و نه آش آشتیکنان. آش پشت پای فیله بود.»
کلاغ ها با ناراحتی گفتند : «مگر فیله از اینجا رفته است؟»
کلاغ چهارمی گفت: « نه شوخی کردم آش سرماخوردگی آقا خروسه بود . خاله مرغه نفهمید آن را پشت پای فیله گذاشت. فیله هم
نفهمید و پایش را به دیگ آش زد و آش خاله روی زمین ریخت.»
سه تا کلاغ قارقار خندیدند. کلاغ چهارمی گفت: «این که خنده ندارد. بیایید برویم و به خاله مرغه کمک کنیم تا برای آقا خروسه آش بپزد.»
چهار تا کلاغ پریدند .به خاله مرغه رسیدند. قارقار کردند. با کمک خاله مرغه دیگ آش را دوباره بار کردند.
[[page 6]]
انتهای پیام /*