مجله خردسال 245 صفحه 6

کد : 100207 | تاریخ : 11/05/1386

دیگ آش را برداشت. آن را پشت پای فیل که آن­جا ایستاده بود، گذاشت. فیله آمد پایش را جابه­جا کند ، پایش به دیگ آش خورد و تمام آش­ها روی زمین ریخت. کلاغ چهارمی پرید و پرید به سه کلاغ دیگر رسید و گفت: «نه شام عروسی بود، نه غذای مهمانی و نه آش آشتی­کنان. آش پشت پای فیله بود.» کلاغ ها با ناراحتی گفتند : «مگر فیله از این­جا رفته است؟» کلاغ چهارمی گفت: « نه شوخی کردم آش سرماخوردگی آقا خروسه بود . خاله مرغه نفهمید آن را پشت پای فیله گذاشت. فیله هم نفهمید و پایش را به دیگ آش زد و آش خاله روی زمین ریخت.» سه تا کلاغ قارقار خندیدند. کلاغ چهارمی گفت: «این که خنده ندارد. بیایید برویم و به خاله مرغه کمک کنیم تا برای آقا خروسه آش بپزد.» چهار تا کلاغ پریدند .به خاله مرغه رسیدند. قارقار کردند. با کمک خاله مرغه دیگ آش را دوباره بار کردند.

[[page 6]]

انتهای پیام /*