مجله خردسال 245 صفحه 20

کد : 100221 | تاریخ : 11/05/1386

اینجا نیست.» خندید و گفت: «شاید باشد!» بعد پرید و دوروبر را خوب نگاه کرد. کنار زمین سوراخ بود و صدا از آن جا می­آمد به گفت: «بیا! پیدایش کردم!» و کنار سوراخ نشستند همین موقع از سوراخ بیرون آمد و گفت: «سلام!» و به سلام کردند و گفتند: «تو چیزی می­خوری؟» جواب داد: «بله! من جویدن دانه­های ذرت را خیلی دوست دارم.» گفت: «این جا خانه­ی توست؟» گفت: «بله! خودم آن را ساخته­ام.» بال­هایش را باز کرد و به گفت: «حالا می­توانی تمام روز را با حرف بزنی!» رفت و و شروع کردند به حرف زدن با هم مثل همه­ی همسایه­های خوب.

[[page 20]]

انتهای پیام /*