مجله خردسال 261 صفحه 8

کد : 100461 | تاریخ : 01/09/1386

فرشته­ها داشتم توی حیاط بازی می­کردم که دیدم یک جوجه گنجشک افتاده پایین درخت.مادرم را صدا زدم تا بیاید و آن را ببیند. مادرم گفت: «این جوجه کوچولو از لانه­اش بیـرون افتاده و تو باید آن را دوبـاره توی لانه­اش بگذاری. مـادرم جوجه را آرام توی دست­های من گذاشت و کمک کرد تا از نردبان بـالا بروم.من جوجه را آرام توی لانه­ای که بالای درخت بود گذاشتم. مادرش جیک جیک می­کرد و این طرف و آن طرف می­پرید. او خیلی خوش­حال شد.مادرم مرا بغل گرفت و بوسید و گفت:«خدا تورا خیلی دوست دارد چون انتخاب شدی که به جوجه کوچولو کمک کنی.» پرسیدم:«چه­طوری انتخاب شدم؟»مادرم گفت: «گنجشک مادر از خدا خواست که به جوجه­اش کمک کند،و خداوند کاری کرد که تو جوجه را ببینی و به او کمک کنی.درست مثل وقتی که بچه آهو منتظر مادرش بود...» گفتم:«و شکارچی مادرش را گرفته بود! همان داستان که امام رضا(ع) از شکارچی خواستند تا آهو را آزاد کند؟!» مادر گفت: «آفرین درست گفتی آن­جا هم خداوند امام رضا(ع) را انتخاب کرد تا به بچه آهو کمک کند.» من از پشت پنجره گنجشک و لانه­اش را تماشا می­کردم. می­دانستم که خدا هم دارد مرا تماشا می­کند.

[[page 8]]

انتهای پیام /*