مجله خردسال 282 صفحه 4

کد : 101015 | تاریخ : 14/02/1387

مرجان کشاورز آزاد به به چقدر خوش مزه است یکی بود یکی نبود،آقا گرگه خیلی گرسنه بود. برای همین هم شکمش به قارو قور افتاده بود. میمون،بالای درخت بود که صدای شکم گرگه را شنید و گفت:«وای! این چه صدایی بود؟» گرگ گفت:«صدای شکم من بود. آن قدر گرسنه ام که می توانم یک میمون را درسته بخورم!» میمون یک موز برای گرگ انداخت و گفت: «بیااین موز را بخور!» گرگ موز را برنداشت در حالی که شکمش را گرفته بود گفت:«نه جانم! من می خواهم به چمنزار پشت تپه بروم و یک گوسفند چاق و چله را بگیرم و بخورم» گرگ رفت و رفت و رفت، خسته بود و گرسنه کنار درختی نشست. دوباره شکمش قاروقور صدا کرد. جوجه تیغی پشت درخت بود. صدا را شنید و به گرگ گفت:«وای! این صدای چی بود؟» گرگ گفت:«صدای شکم من بود. آن قدر گرسنه ام که می توانم تو را با همه ی تیغ هایت بخورم!» جوجه تیغی یک سیب به گرگ داد و گفت:«بیا این سیب را بخور خیلی خوش مزه است!» گرگ سیب را روی زمین انداخت و گفت:«نه! من می خواهم به چمن زار پشت تپه بروم و یک گوسفند

[[page 4]]

انتهای پیام /*