مجله خردسال 285 صفحه 27

کد : 101122 | تاریخ : 04/03/1387

قصه های پنج انگشت دست کودک را در دست بگیرید و در حال بازی با انگشتان او این شعر را بخوانید مصطفی رحماندوست خورشید که در آمد ، پنج تا کبوتر از لانه بیرون آمدند . اولی گفت : «گرسنه ایم چی کار کنیم ؟» دومی گفت : «یک حشره شکار کنیم ؟ » سومی گفت : « وای حشره نه نه نه . » چهارمی گفت : « در می رن نیش می زنن ، می جنگن . » پنجمی گفت : « پر پر پر توی هوا می پریم به دنبال آب و غذا می پریم » پنج تایی در کنار هم پریدند تا که به آب و دانه ها رسیدند .

[[page 27]]

انتهای پیام /*