دست کودک را در دست بگیرید و در حال بازی با انگشتان او این شعر را بخوانید
قصههای پنج انگشت
مصطفی رحماندوست
شب بود و موشها رفته بودند توی سوراخشان که بخوابند. اما صدای جغد نمیگذاشت که راحت باشند و خوابشان ببرد.
1. موش کوچولو حوصلهاش سرآمد از تو سوراخ درآمد
2. برادرش گفت: " نرو! " داد و بیداد. دنیال او راه افتاد.
3. بابا موشه گفت:" جغد رو ببین نشسته روی شاخه!"
4. ننه موشه گفت: تا جغده هست، جای همه تو سوراخه."
5. جغد قلمبه، موش رو دید، دنبال بچه موش پرید اما موشه زرنگ بود. رفت تو سوراخ زود زود!
[[page 27]]
انتهای پیام /*