مجله خردسال 295 صفحه 8

کد : 101187 | تاریخ : 05/05/1387

فرشته ها آن روز وقتی که دایی عباس به خانه ی ما آمد ، پدرم گفت : « دست خالی آمدی ! باید برگردی . شیرینی بخری ! » پدرم همیشه با دایی شوخی می کنه و ما می خندیم . دایی عباس دست هایش را بالا برد و گفت : « چشم !تسلیم ! الان می روم و شیرینی می خرم . » وقتی دایی رفت از پدر پرسیدم : « چرا باید دایی شیرینی بخرد؟ » پدرم گفت : « تولد حضرت ابوالفضل (ع) است و چون اسم دایی عباس و اسم حضرن ابولفضل (ع) یکی است او باید شیرینی بدهد ! » گفتم : « دایی اسمش عباس است اما حضرت ابوالفضل (ع) که اسمشان عباس نیست . » پدر گفت : « چرا جانم ! در اصل اسم حضرت ابوالفضل عباس است . حضرت عباس (ع) جوانی شجاع ، زیبارو ، خوش

[[page 8]]

انتهای پیام /*