
ندیده ای! اگر دیده بودی، تو هم مثل من فرار می کردی. سگ خندید و گفت:« پس همین جا بمان و بیرون نیا!» مرغ همان جا پنهان شد. مرد مزرعه دار وقتی دید نمی تواند مرغ را پیدا کند، با تخم مرغ و شیر تازه و ماست از مهمانش پذیرایی کرد. وقتی مهمان از خانه ی مرد رفت. همه چیز دوباره خوب و آرام شد و مرغ هم از مخفی گاهش بیرون آمد. اما مرد مزرعه دار هیچ وقت نفهمید که مرغ کجا پنهان شده بود که حتی سگش هم نتوانست او را پیدا کند.!
[[page 6]]
انتهای پیام /*