
دست کودک را در دست بگیرید و در حال بازی با انگشتان او این شعر را بخوانید
قصههای پنج انگشت
مصطفی رحماندوست
زمستان بود. چند تا جوجه کبوتر گوشهای کز کرده بودند و با هم درد دل میکردند. اولی گفت:"سرده هوا، جیک جیک جیک ، دومی گفت:"برف میباره، تیک تیک تیک، سومی گفت:"کاشکی که ما خونهی گرمی داشتیم."
چهارمی گفت:"آب و غذای گرم و نرمی داشتیم."
گربهی چاق بد ادا
شنید صدای آنها را
خندید و گفت :" ها ها ها
جیک جیک مستونت بود
فکر زمستونت بود؟!"
[[page 27]]
انتهای پیام /*