مجله خردسال 304 صفحه 6

کد : 101325 | تاریخ : 13/07/1387

ماهی کوچولو با خوش حالی به طرف آن رفت و نان خیس شده را با لذت خورد. نان خیلی خوش مزه بود و ماهی حسابی سیر شد. کلاغ هم بقیه نان را خورد و رفت. از آن روز به بعد، کلاغ، هر روز با تکه ای نان خشک به کنار حوض می آمد و آن را در آب حوض خیس می کرد. ماهی سهم خود را می خورد و کلاغ هم سهم خود را. ماه به ماهی نگاه می کرد، همان طور که خدا به او نگاه می کرد. ماهی تنها نبود. خدا همیشه با آنها بود.

[[page 6]]

انتهای پیام /*