مجله خردسال 323 صفحه 4

کد : 101491 | تاریخ : 26/11/1387

باغ برفی یکی بود ، یکی نبود . باغ بزرگی بود که یک کلاغ و یک گربه ، در آن زندگی می کردند . کلاغ بالای یک درخت ، لانه داشت و گربه ، کنار دیوار می خوابید . یک شب ،وقتی که گربه و کلاغ خواب بودند ، برف بارید و همه جا را پوشاند . صبح ، گربه از خواب بیدار شد ، تمام تنش برفی شده بود . به باغ نگاه کرد و دید همه جا سفید است . گربه فریاد زد :«کلاغ جان! بیدار شو! ببین چه بر سر باغ آمده!» کلاغ سرش را بلند کرد و به دور و بر نگاه کرد ، بعد قار قاری کرد و گفت :« جانمی جان! برف آمده !» گربه که هیچ وقت برف ندبده بودو روی برف های سفید دوید و گفت :« برف؟ برف یعنی چه؟» کلاغ گفت :« برف یعنی همین که می بینی سرد و سفید و زیبا .» گربه پرسید :«از کجا آمده؟» کلاغ گفت :« از آسمان! وقتی قطره باران یخ بزنند به جای باران از ابر برف می بارد !» گربه گفت :« خیلی قشنگ است .» کلاغ گفت :« بیا بازی کنیم .» گربه پرسید :«چه بازی؟»کلاغ پر زد و روی برف ها نشست و

[[page 4]]

انتهای پیام /*