مجله خردسال 329 صفحه 8

کد : 101635 | تاریخ : 05/02/1388

فرشته ها من و حسین داشتیم توپ بازی می کردیم. دایی عباس آمد و گفت :" من هم بازی!" گفتم:"دایی جان! شما یار من باشید!" دایی کمی فکر کرد و گفت:" اگر من و تو با هم باشیم، حسین تنها می ماند. آن وقت مسابقه عادلانه نیست. گفتم:" عادلانه نیست یعنی چه؟" دایی گفت:" یک روز حضرت محمد (ص) از جایی می گذشتند، دیدند که دو گروه در حال مسابقه ی تیراندازی هستند. پیامبر تصمیم گرفتند در مسابقه شرکت کنند و در یکی از دو گروه باشند. گروهی که پیامبر با آن ها بود خیلی خوش حال شدند، اما گروه دیگر گفتند:" ما حتما می بازیم. چون پیامبر با ما نیستند. پرسیدم : حضرت محمد (ص) چه کار کردند؟ " دایی جواب داد :" پیامبر گفتند؛ من با هر دو گروه بازی می کنم. یعنی یک بار در یک گروه تیراندازی کردند و وقتی نوبت به گروه دوم رسید، پیامبر همراه با آن ها هم تیراندازی کردند. این طوری همه خوش حال بودند و مسابقه عادلانه بود." دایی عباس گفت:" حالایک بار همراه تو بازی می کنم و حسین دروازه بان می شود. یک بار هم با حسین بازی می کنم، تو دروازه بان می شود:" گفتم:" یک بار هم من و حسین بازی می کنیم و شما دروازه بان می شوی!" دایی خندید و ما حسابی بازی کردیم. یک بازی عادلانه!

[[page 8]]

انتهای پیام /*