مجله خردسال 331 صفحه 8

کد : 101691 | تاریخ : 19/02/1388

فرشتهها پدر و دایی عباس، می خواستند برای نماز به مسجد بروند. گفتم:" چرا در خانه نماز نمِخوانید و به مسجد میروید؟" پدرم گفت:" مسجد خانهی خدا است. خدا دوست دارد همهی مردم با هم دوست و مهربان باشند. وقتی همه به مسجد میآیند و در کنار هم نماز میخوانند، خدا خیلی خوشحال میشود." گفتم:"مرا هم به مسجد میبرید؟" پدرم به حسین که کنار من ایستاده بود نگاه کرد و گفت:" اگر قول بدهید ساکت و آرام باشید و بازیگوشی نکنید، هر دوی شما را با خودمان می بریم." من و حسین قول دادیم و همراه پدر و دایی عباس به مسجد رفتیم. ما خوشحال بودیم، چون میدانستیم که خدا از دیدن ما در مسجد خوشحال است.

[[page 8]]

انتهای پیام /*