مجله خردسال 333 صفحه 19

کد : 101758 | تاریخ : 02/03/1388

و ببارد، رودخانهها سیل می شوند و سیل خانهها و درختها را میبرد." ... گفت:" ها میکنم و هو میکنم و ... را میبرم." ... خندید و گفت:"میمانم و میبارم." ... وزید و وزید. ... از جایش تکان نخورد. شب شد. .. و ... گفت: "دوباره سعی کن. اگر ... بماند و باز هم ... ببارد سیل میشود و سیل همه جار ا ویران میکند." .. تمام قدرتش را جمع کرد وزید و وزید. ... آن قدر باریده بود که دیگر نمیتوانست در برابر ... تند، مقاومت کند. ... ، .. را برداشت وبا خودش برد. صبح وقتی ... چشمهایش را باز کرد، نه از ... خبری بود نه از ... . ... خندید و درخشید. روشن و طلایی رنگ. .. رفت و .. را برد. تا کجا؟ تا سرزمینی که خشک بود و چشم انتظار .

[[page 19]]

انتهای پیام /*