مجله خردسال 334 صفحه 6

کد : 101773 | تاریخ : 09/03/1388

دیدی می توانی! باز هم سعی کن. هیچ وقت نگو نمی توانم." جوجه باز هم می خواست بگوید نمی توانم، اما پیشی داشت به او نزدیک می شد. مادر گفت:" دوباره بپر! تو می توانی پرواز کنی. مثل من. مثل همه ی گنجشک ها، جوجه چشم هایش را بست و گفت:" من می توانم! بعد بال هایش را باز کرد. درست وقتی که پیشی پنجولش را جلو آورده بود تا جوجه را بگیرد، او پرید. تا کجا؟ تا آسمان! مثل همه ی گنجشک ها! مثل مادرش! و همراه با مادر در آسمان آبی زیبا، پرواز کرد. او می خندید و می گفت :" من می توانم پرواز کنم! می توانم!."

[[page 6]]

انتهای پیام /*