مجله خردسال 337 صفحه 19

کد : 101870 | تاریخ : 30/03/1388

بدهد! آن روز وقتی که ... و ... و ... و ... به لانهی ... رسیدند، ... ، ... را داد و گفت:" این هدیه را برای ... آوردهام تا با آن بازی کند. ... با خوشحالی ... را گرفت و ... شروع کرد به بازی کردن با آن. بعد ... ... را به ... داد و گفت:" این .. خیلی نرم است. آن را برای ... آوردهام تا شبها سرش را روی ... بگذارد و بخوابد!" ... ، با خوشحالی ، ... را گرفت و آن را به ... داد. ... بعد، ... جلو رفت و گفت:" من میتوانم بپرم بالا و روی دستهایم بیایم پایین! و با این کار ... را خوشحال کنم. این هدیهی من است!" این را گفت و پرید و بالا و با دستهایش آمد پایین. ... و ... و...و ... زدند زیر خنده ! و از همه بیشتر ... خندید. چون این هدیهی عجیب و قشنگ، مال او بود!

[[page 19]]

انتهای پیام /*