مجله خردسال 339 صفحه 19

کد : 101926 | تاریخ : 13/04/1388

کار شدند. آنها با کاغذهای رنگی و نخ و چسب شروع کردند به ساختن ... . ... هم آمده بود و از روی شاخهی درخت آنها را تماشا میکرد. کم کم ... آماده شد. چه ... قشنگی! با خوشحالی نخ ... را به دست گرفت. ... هم با دمش نخ ... را گرفت. ... هم نخ را گرفت و هر سه با هم آرام آرام آن را به آسمان فرستادند. .. گفت:" چه ... قشنگی! من هم بازی! " ... گفت:" تو برای درست کردن ... کمک نکردی." ... گفت:" برای همین هم نمیتوانی با آن بازی کنی." ... خیلی دلش میخواست ... بازی کند. همین موقع .. لابهلای شاخههای درخت گیر کرد. ... گفت:" وای! حالا چی کار کنیم؟" ... گفت:" شاید نخ پاره بشود و باد ... را ببردو." ناگهان ... جستی زد و گفت:" من کمک میکنم و ... را از لابه لای شاخهها در میآورم! ... با خوشحالی گفت:" و بعد همه با هم بازی میکنیم." این طوری شد که ... ، ... را از لای شاخههای درخت رها کرد و همراه ... و ... ، ... ، ... بازی کرد.

[[page 19]]

انتهای پیام /*