مجله خردسال 347 صفحه 18

کد : 102093 | تاریخ : 07/06/1388

سفینه سیاره یخی زمین خورشید در آسمان یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. یک روز در آسمان می چرخید که را دید. ، از می آمد. جایی که نه سبزه داشت و نه دریا. روشن بود. کمی دور چرخید. همین موقع گرمای را احساس کرد. به طرف رفت. او هیچ وقت نزدیک ،ندیده بود گرم و پور نور بود. همیشه سرد و تاریک بود. تصمیم گرفت را با خودش ببرد و نزدیک بگذارد، این طوری ، هم گرم می شد، هم روشن.

[[page 18]]

انتهای پیام /*