مجله خردسال 350 صفحه 8

کد : 102167 | تاریخ : 28/06/1388

فرشتهها آب گرم خانهی ما، قطع شده بود. از صبح، پدرم مشغول درست کردن شیر آب گرم بود، وقتی میخواستم دستهایم را بشویم، مادرم یک پارچ پر آب گرم برایم آورد. مادرم آب ریخت و من دستهایم را شستم. ظهر، وقتی پدر میخواست وضو بگیرد، گفتم:" برایتان آب گرم بیاورم؟" پدرم گفت:" نه عزیزم! همهی مردم که همیشه از آب گرم استفاده نمیکنند. من با آب سرد هم میتوانم وضو بگیرم. پدرم با آب سرد، دستهایش را شست و گفت:" راستی، میدانی زمانی که امام در قم مشغول درس خواندن بودند، حوض آبی بود که زمستانها روی آن یخ میبست. امام برای وضو گرفتن مجبور بودند که یخ حوض را بشکنند و با آب سرد زیر یخ وضو بگیرند." گفتم:" دست و صورت امام یخ نمیکرد؟" پدرم گفت:" آب سرد برای همه سرد است. امام هم سردی آب را بر دست و صورتشان احساس میکردند اما قلب مهربانشان، همیشه به یاد خدا و مردم ، گرم گرم میتپید و این باعث میشد، خیلی از سختیها را تحمل کنند. برای پدر خوب و مهربانم جانماز را پهن کردم. خدا میداند که چقدر او را دوست دارم.

[[page 8]]

انتهای پیام /*