برو نیا به اینجا
ناصر کشاورز
دوباره مادرم داشت
غذا درست می کرد
نشسته بود مامان
به خاطر کمر درد!
من از حیاط او را
به حال گریه دیدم
کبوتری شدم زود
به سوی او پریدم
برای لحظه ای بست
دو چشم خیس خود را
به خنده گفت:" برگرد،
برو نیا به این جا!"
تعجبی نکردم
که داشت خنده می کرد
برای این که او داشت
پیاز رنده می کرد.
[[page 10]]
انتهای پیام /*