مجله خردسال 373 صفحه 6

کد : 102678 | تاریخ : 08/12/1388

فکر حرف های پروانه بود که دید حیوانات جنگل، یکی یکی به طرفل او می آیند. پروانه کوچولو هم آمد. آن ها دور تا دور بندی نشستند. پروانه به بندی گفت:« از این درخت بالا بیا و روی این برگ قشنگ بنشین.» بندی از درخت بالا رفت و روی برگ نشست. پروانه ، یک گل شیپوری آورد و آن را گذاشت جلوی دهان بندی و گفت: « حالا آواز بخوان!» بندی شروع کرد به آواز خواندن . صدای بندی از توی گل شیپوری بلندتر شده بود و همه می توانستند صدای آواز او را بشنوند. برای همین هم وقتی که آواز بندی تمام شد، همه دست زدند و به او آفرین گفتند. آن روز بهترین روز زندگی بندی کوچولو بود.

[[page 6]]

انتهای پیام /*