مجله خردسال 378 صفحه 4

کد : 102816 | تاریخ : 28/01/1389

محمدرضا شمس سیب کچل یکی بود یکی نبود. سیبی بود کچل. هم هی موهایش ریخته بود. رفت پیش دکتر. دکتر سیب به خانه برگشت. به دوا نگاه کرد «! این را کم کم به سرت بمال »: به او دوا داد و گفت چرا ک مکم بمالم؟ من که حوصله ندارم! یک دفعه هم هاش را به سرم م یمالم ! »: و گفت سیب هم هی دوا را به سرش مالید. موهایش یک ذره درآمد. بعد دو ذره «! خوش به حالم درآمد. بعد سه ذره درآمد. بعد یک عالمه درآمد. موهایش هی بلند و بلندتر م یشدند. سیب غص هاش شد و شروع کرد به گریه کردن. اش کهایش گوله گوله ریختند پایین و رفتند لای موهایش. کرم سیب صدایش را شنید. سرش را از پنجر هی اتاقش بیرون چی شده صاحب خانه؟ چرا گوله گوله اشک م یریزی؟ غصه داری یا »: آورد و پرسید به به! چه موهای قشنگی! م یگذاری »: سیب موهایش را نشان داد. کرم گفت «؟ مریضی کرم برداشت و برای پنجر هی اتاقش «. بردار »: سیب گفت «؟ کمی از موهایت را بردارم

[[page 4]]

انتهای پیام /*