مجله خردسال 382 صفحه 20

کد : 102944 | تاریخ : 25/02/1389

موش آب کشیده یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا، هیچ کس نبود. در یک روستای قشنگ، یک خانه بود. توی حیاط خانه یک حوض بود. توی حوض زندگی میکرد. کنار حوض، انبار بود. توی انبار، زندگی میکرد. و با هم دوست بودند. اما آن دور و برها یک هم بود. ، نه با دوست بود، نه با . یک چاق هم بود که از صبح تا شب مراقب جوجههایش بود تا مبادا به سراغ آنها بیاید. اما از میترسید و اصلا کاری به کار جوجهها نداشت. یک روز، وقتی که برای خرده نان میریخت و با او

[[page 20]]

انتهای پیام /*